آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

فرشته های ما

پرنسس یا شاهزاده

27 شهریور وقتی از چادگان برگشتیم دیگه دل تو دلم نبود که بفهمم نینی من چیه ؟ عصری رفتم سونوگرافی پرتو خیابان آمادگاه و خوشبختانه چون راس ساعت 3 رسیدم نفر دوم بودم و ساعت 3:15 رفتم داخل خانم دکتر بعد از انجام سونو گفت همه چیز تا حالا سالم و عالیست و نینی من چیه ؟ یک پرنسس کوچولی نازکه تازه وارد هفته ۲۱ شده بودی و با وزن 390 گرم و قد 24 سانته کلی خوشحال شدم و باورم نمی شد بازم پرسیدم و خام دکتر گفت هروقت من با تردید بهت گفتم تو هم شک کن پس مطمئن باش که یک دختر طلای ناز داری کلی خداروشکر کردم  که حالا ایلیا کوچولوی من یک خواهر کوچولوی ناز داره و از همه مهمتر سالم هست بازم خدایا شکرت و منو در تربیت صحیح این دو تا گل تنها نگذار و کمک...
9 شهريور 1391

اسمتو چی بزاریم ؟

پرنسس کوچولوم منو بابایی سر اسمت به تفاهم نمی رسیم آخه خیلی سخته یک اسم خوشگل و جدید و بامسما پیدا کردن برای گل دخترم من بعد از کلی گشتن یک لیست انتخاب کردم و توی نینی سایت به نظر سنجی گذاشتم تا دوستام بهم کمک کنن در انتخاب این اسم لیست اسامی اینه : رها پرنیا یسنا ویانا هلیا آیلین تا اینجا هلیا و پرنیا بیشترین رای رو آوردن هلیا 18 رای و پرنیا 14 رای ولی بازم منو بابا درگیریم من هلیا و بابا پرنیا پرنسس کوچولوی من بهم بگو خودتکدوم اسمو بیشترذ دوست داری تا من بتونم اونو برات انتخاب کنم شاید در آخر دو تا اسمو بگذارم لای قرآن و هرچی خدا و قرآنش گفتتن همونو برات انتخاب کنم خودت عزیزم هر چی می خوای ما رو بهمون سمت سوق بده ...
9 شهريور 1391

تولد 3 سالگی گلدونم

واااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من باورم نمی شه من ۳ ساله اسم زیبای مادر رو با خودم دارم وقتی صدام می کنی مامان هزاران بار خدای مهربونمو به خاطر این نعمت و هدیه الهی شکر می کنم که منو در حسرت این کلمه نگذاشت عزیزکم تولدت مبارککککککککککککککککککک هزاران هزار بار تبلد تبلد تبدلت مبالت (اینو خودت می خونی برای خودت) امیدوارم تولد ۱۲۰ سالگیتو بگیری گلم امسال هم مثل پارسال یک جشن کوچولو خونه مامان جون گرفتیم با یک کیک اناری که خودت خواستی و شب یلدا جشن تولد قشنگتو برات جشن گرفتیم انشالا سال آینده یک جشن حسابی با تولد خواهری آیلین کوچولو براتون می گیرم بازهم تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارک گل همیشه بهارم   ...
9 شهريور 1391

مایع آمنیوتیک

۲۶ آذر رفتم سونوی ماه ۸ با خوشحالی بابایی و دادا ایلیا رو هم بردم که ببیننت البته اصلا چیزی واضح نبود و چیزی سر درنیاوردن همه چیزن خوب بود خدارو شکر توی هفته ۳۳ وزنت ۲۲۰۰ بود و لی تنها مشکل مایع آمنیوتیک بود که ۸۴ بود و ۵ درصد کمه خیلی نگرانم عزیز دلم خودت دعا کن همه چیز خوب بشه و تا آخرین مهلت توی دل مامانی بمونی تا قشنگ رشد کنی و سالم دنیا بیایی من دارم نهایت تلاشمو می کنم با خوردن انواع مایعات که دخمل گلم آیلینم براش مشکلی پیش نیاد خودتم گلکم یکم تکون بخور تا مایعت نرمال بشه گلدونم باید صبر کنم تا دهم دی دوباره برم سونو و ببینم چه تغییری کردی گلم منو بابایی و داداشی بیصبرانه منتظریم این یکماهم بگذره و تو گل نازم به جمع سه نفریم...
9 شهريور 1391

شب قبل از میلاد

امشب آخرین شبی است که آیلینم توی بطنمی و فقط فقط مال خودمی و هیچکس دیگه تو رو غیر از خودم و مثل خودم حس نمی کنه ناراحتم چون دلم برای تکونهات و سکسکه های خوشگلت که از نزدیک حسشون می کردم تنگ می شه و تمام روزها و شبهایی که مثل ماهی توی بدنم تکون می خوردی و وول می خوردی تمام میشه ام خوشحالم و خوشحالم که دختر نازم و پرنسسمو می بینم و می تونم تمام وجودتو لمس کنم و در کنار بابایی و داداش کوچولو با هم زندگی چهار نفره ای داشته باشیم فردا چهارشنبه ۲۸ دی ماه انشالا روز و نوبت سزارینمه و تو گل نازمو در آغوش می کشم و می بوسم و می بویمت پس تا فردا و تا حداقل ۸۷ ساعت دیگه منتظرت می مونم عزیز دلم من . خدایا مرا در این راه سختی که در پیش رو دارم و ...
9 شهريور 1391

من اومدم

وااااااااااااااااااای روم نمیشه بنویسم بعد از ۴ ماه و ۳ هفته از وقتی که قرار بود پرنسسم دنیا بیاد دیگه نتونستم بیام الان آیلینم ۴ ماهو سه هفتشه و کلی دخترم برای خودش خانومی شده الان کلی با صدا جیغ می زنه و جلب توجه می کنه خیلی شیرن شده و مدام برامون می خنده کلی وقت سرشو بالا می گیره و پاهاشو هم همینطور و شکمشو می ده تو .ههههههههه دخترم از همین الان به فکر زیبایی و تناسب اندامه منو بابایی و داداشی کلا عاشقتیم و با نفسهای تو داریم زندگی می کنیم و البته با نفسهای ایلیا هم یک بار میامو اولینهاتو برات می زارم  
9 شهريور 1391

اولین مروارید

امروز ۴ شهریور ۹۱ اولین مروارید خانوم طلام زده بیرون یک خار خیلی کوچیک که با دست کشیدن به سختی می تونی پیداش کنی عزیز دلم آیلین زیبای من مرواریدت مبارک خانومم
9 شهريور 1391

آش دندونی

دختر خوشگلم دیروز ۷ شهریور برات آش دندونی پختم و همه فامیلو دعوت کردم خونمون کلی بهمون خوش گذشت و دخترم شیرینی مجلس بود یک دیگ بزرگ آش برات پختم البته زحمتشو مامان جون کشید و همه هم دوست داشتن و دعا کردن دندونات راحت بیان بیرون قربونت برم کلی هم لباس و کادو برات آوردن پسر قشنگم برای تو هم وقتی ۶ ماهه بودی یعنی دوماه قبل از دراومدن دندونت پختم و همه رو دعوت کردم بابایی می گفت برات سخته نمی خواد بپزی ولی من دلم نیومد برای دادایی پختم برای تو نپزم خوشگلم من عاشق هردو فرشته های زندگیمم هنوز نمی دونم چرا نمیشه عکس بزارم دراولین فرصت حتما برات عکستم می زارم   ...
9 شهريور 1391